گاهی برای خودت تجویز میکنی که حرف نزنی، تا خود دروغینت را بکوبی. تا اصلاً جلوی ساخته شدن خود دروغینت را بگیری.
گاهی برای خودت تجویز میکنی که حرف بزنی، تا خود دروغینت را بکوبی. حرف بزنی و بگذاری به تو بخندند، تا خود دروغینت تحقیر شود. بریزد، بپاشد، و درد بکشی تا جدایش کنی از خودت.
حالت اول معمولاً وقتی اتفاق میافتد که یک عده هوراکش دور و برت باشند و تو بخواهی صحبت نکنی، تا هورا نشنوی، تا الکی یک خودی نسازی بر اساس آن هوراها!
حالت دوم معمولاً وقتی اتفاق میافتد که در دل خودت یک شخصیت بزرگی برای خودت ساخته باشی، و علت صحبت نکردنت، حفاظت از آن شخصیت بزرگ توخالی دروغین باشد. صحبت نکنی که ایراد کارت درنیاید که معلوم نشود زیر این حجم بزرگی که نشان میدهی، هیچ چیزی نیست!
بگذار حرف بزنم. بگذار تحقیرم کنند و درد بکشم. بگذار به من بخندند. بگذار فحش بدهند. بگذار من را آماج تهمتهایشان کنند! حداقل حالا دارم خودم را میبینم. اشتباهاتم اینجا معلوم میشوند. اینجا میفهمم که ضعفم کجاست. درد هم دارد. خیلی زیاد! ولی خوب راه دیگری ندارد.
- آبان ۳۰ام, ۱۳۹۵
- جدید
ادامه مطلب